پشت هیچستان جایی است

ساخت وبلاگ
پیرمرد پر از دردی درونم نشسته است.گاه به سختی می گرید و پاهایش می لرزد و تاب ایستادن ندارد. اینجور مواقع مجبورم راهنما بزنم و بکشم سمت راست بلوار، اتوموبیل را نگه دارم ، سرم را روی فرمان بگذارم و گریه کنم....بی محابا ...از آن شب، آن شبِ پنج حرف حقیقت پیرمرد آمده است و من سنگینی ژولیدگی صبرش را با خو پشت هیچستان جایی است...ادامه مطلب
ما را در سایت پشت هیچستان جایی است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : balootesargardana بازدید : 34 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 14:58

اعتراف میکنم به رمضان امید بسته بودم....منتظر بودم بیاید منتظر بودم پنجره را باز کنم و نسیم خنک باصدای دعای سحر مسجد بیاید داخل....نفس بکشم.... سبک شوم...و اعتراف تر میکنم دلم برای تو تنگ شده است....برای تو کنار سفره سحری ام....برای دستانت وقتی حنانه را لمس میکرد.... دلم برایت خیلی وقت است تنگ شده ا پشت هیچستان جایی است...ادامه مطلب
ما را در سایت پشت هیچستان جایی است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : balootesargardana بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 14:58

صبح پاییز است و طبیعت....دلم میخواهد تنها قدم بزنم و گوش بدهم به صدای آرام آب...برگ ها و کوه.....به زوج های جوانِ در عقد گروه، از دور لبخند می زنم....لبخند کمرنگ...زن جوان دارد شوخی می کند و همه میخندند و من آرام لبخند می زنم و سکوت می کنم....شور اطمینان دوست داشتن بینشان شوخی هایشان را رنگ می بخشد...جمله های زن جوان در بافت گفتمانی عقد دلگیر کننده نیست اما همان جمله در بافت گفتمانی چند سال بعد از ازدواج میتواند فاجعه به بار آورد... تجربه ها و حس های زن های پنجاه شصت ساله گروه را بخوبی میفهمم...نزدیکم به آنها...فاصله از بین مان برداشته شده است.... زن زن است ، گویی یک ال پشت هیچستان جایی است...ادامه مطلب
ما را در سایت پشت هیچستان جایی است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : balootesargardana بازدید : 32 تاريخ : شنبه 3 مهر 1395 ساعت: 20:37

دانشجوهای کره ای ام مهمانم هستند. مشغول درآوردن دسر از قالبم که مدام می گویند استاد بیایید و من به عادت ایرانی وارم می گویم شما شروع کنید که نمی کنند... می خواهند به آداب ، قبل از غذا دعا کنند. حمیدکه می خواهد فیلم بگیرد مانع می شود و می گوید دعا برای نمایش نیست... همین که شروع به دعا کردن می کند یوهان دلم از جا کنده می شود... حتی کودکان یک ساله و سه ساله اش هم چشم هایشان را بسته اند و دست ها را گره کرده اند.... یوهان به فارسی دعا می کند.... طولانی.... خدا از توی دعاهایش دستش را می کند توی تنگ خشک دلم که دیرزمانی است خالی از ماهی است.... خدا از توی دهاعایش قلبم را گرم م پشت هیچستان جایی است...ادامه مطلب
ما را در سایت پشت هیچستان جایی است دنبال می کنید

برچسب : دانشجویان کره ای در ایران,دانشجویان کره ای,دانشجویان کره ای زبان فارسی,دانشجویان ایرانی کره,دانشجوی کره ای, نویسنده : balootesargardana بازدید : 35 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 1:47

ترس بزرگترین مواجهه بشر با هستی است.... گویی همه تلاش ها هم برای فراموش کردن این ترس است.... ترس به جدی ترین هیات خود نیمه های شب قلبم را نشانه گرفته است.... پدرم درد می کشد ...میدانم کمی زمان میخواهد که مسکن اثر کند ...ارامم بظاهر و پاهایشان را ماساژ میدهم...اما درد از توی اندام نحیف پدرم می اید بالا..می آید توی قلبم و پرده را از صورت زندگی کنار می کشد و من به ناگاه طرح بیرحمی از زندگی را می بینم.... بیرحمی در عمق زندگیست... حتی در همین نشستن من کنار بابا و وعده دروغ دادنم که الان همین الان درد تمام می شود... ترس و بیرحمی حجم زیادی است برای سهم من در این شب... پر از ترسم پشت هیچستان جایی است...ادامه مطلب
ما را در سایت پشت هیچستان جایی است دنبال می کنید

برچسب : ترسناک,ترس,ترسا فیدالگو,ترسناک ترین فیلم دنیا,ترسناک به انگلیسی,ترسا,ترسو به انگلیسی,ترس از ارتفاع,ترس از رانندگی,ترسناک ترین فیلم های دنیا, نویسنده : balootesargardana بازدید : 68 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 1:47

ابری سنگین بر من می بارد  و من ناخودآگاه آغوشی را طلب می کنم که سایبان این ابر شود.... ابر می بارد و من خیس خیس با قلب سرماخورده ام بی رمق و از پافتاده ظرف می شویم و جارو می کنم ...ته مانده های فراروایت پرواز و هم بالی را با پوست های میوه و تفاله های چای از خانه خارج می کنم ساعت نه.... به سی و دو سالگی محو توی اینه کدر آسانسور نگاه می کنم و دنبال چتر می گردم.... گاز را تمییز می کنم و پسرم را حمام میبرم....فرراویت با همه تداعی هایش همراه تفاله های چای و پوست های میوه سر کوچه است پس این حزن لعنتی از نبود چتر چه می کند توی سی و دوسالگی ام؟   پشت هیچستان جایی است...ادامه مطلب
ما را در سایت پشت هیچستان جایی است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : balootesargardana بازدید : 19 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 1:47

 یک جایی هم هست که دیگر دلت از زمین و زمان می گیرد... خفگی ات می کند از حجم رنج و دلگرفتگی.... از تعبیرهای آدم ها.... از هرچه تلاش برای خوب شدن رابطه ها و سیلی خوردن ها... از این همه غصه و درد و بیماری و رنجی که ریخته بین مردم.... از پا می افتی... باید پذیزفت بیرحمی دنیا را و دست از تلاش کشید.... سرم را به شیشه داغ اتوبوس خلوت ساعت سه بعدازظهر تکیه می دهم...اشک هایم را پاک نمی کنم و دلم می خواهد چراغ قرمز نوکیای قدیمی روشن شود.... اقیانوس آرام بیاید روی خط.... بگویم خسته ام اقیانوس آرامم.... بیا بزنیم به جاده ای که ما را ببرد بیرون دنیا.... بیرون بودن.... او حاضر شود به سرعت نور پشت هیچستان جایی است...ادامه مطلب
ما را در سایت پشت هیچستان جایی است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : balootesargardana بازدید : 55 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 1:47

... بله سی و دو سالگی دیگر سن حساسیت های دهه بیست نیست اما سه شب از دیدن دختر فروشنده توی پروما می گذرد و هنوز قلبم میکوبد.... همسرم توی پرو است که فروشنده مغازه کناری می اید داخل و مرا نادیده می انگارد....باهم گپ می زنند... پسر می گوید امشب باعلی هستی؟ میگوید نه بابا امشب او با زنشه...فردا شب... سی و دو سالگی سن عبور و پختگی است.... نباید این همه تاریخ ها برایت مهم باشد....نباید شب سالگرد عقدت تا صبح قلبت بزند و نتوانی بخوابی... دیگر از دهه بیست عبور کردی و نباید درگیر احساسات دخترانه آن دهه باشی ....پس چیست که اینگونه در من می کوبد؟ آرام قدم می زنم.... از حرف های  کودکم پشت هیچستان جایی است...ادامه مطلب
ما را در سایت پشت هیچستان جایی است دنبال می کنید

برچسب : آتشفشان خاموش,آتشفشان خاموش چیست,آتشفشان خاموش در ایران,آتشفشان خاموش ایران,آتشفشان خاموش دماوند,آتشفشان خاموش جهان,آتشفشان خاموش ژاپن,آتشفشان خاموش سبلان,آتشفشان خاموش ویکی پدیا,آتشفشان خاموش درفک, نویسنده : balootesargardana بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 1:47

بوی پاییز پیچیده توی سرم....پر از حرفم....پر از دلتنگی و دلگیری....پر از زنانگی ارام مخصوص سی و دو سالگی.... پر از خاطره...دلشوره....لحظه های آنی خوشبختی.... پر از جنون های آنی سرسپردگی... اما سکوت می کنم..... به زیبایی کودک چهار زانو نشسته روی صندلی جلو نگاه می کنم و می رانم...به خانه می رسیم اما همچنان می رانم...کنار دیوار باغ آستانه آرام می رانم....کودکم آرام است....من ساکت و پر از اشک...دلم هوای ابی می کند...تویی شعر مجسم.....نه یک بار...نه صدبار....بوی پاییز پیچیده توی سرم و درونم غوغاست.... اما سکوت می کنم پشت هیچستان جایی است...ادامه مطلب
ما را در سایت پشت هیچستان جایی است دنبال می کنید

برچسب : پاییز 95, نویسنده : balootesargardana بازدید : 36 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 1:47